زبانحال پیغمبرم اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم قبل شهادت
در پیشِ من آتش مزن بال و پَرَت را خـونین مکن جـان پدر چـشم تَرَت را فـردا هـمینکه جـمع کردی بـسترم را آمـاده کن کـمکـم عـزیزم بـسـترت را آمـاده کـن از آن کـفـنهـا دومــیـن را بـیــرون بـیـاور یــادگـار مــادرت را بـگـذار روی سیـنـهام بـاشد حـسـینت بگـذار بر قـلـبـم حسن را دخـترت را بـگـذار با طـفـلان تو قـدری بـسـوزم حـالا بـگـویـم حـرف هـای آخـرت را زاری مکن بر حال من با حال و روزت خـاکـی مکـن دنـبال بابا معـجـرت را تو بار شیـشه داری و میترسم از تو خـیلی مواظـب باش طفـل دیگرت را وقتی که میریزند هـیزم روی هـیزم وقتی که میسوزاند آتش سنگـرت را بابـا حـواست باشد آنجـا مُـحـسـنت را بابا مـواظب باش پـشتِ در سـرت را ای کاش میشد روضۀ بـازو نـمیشد وقتی عـلی میشـوید آهـسته پَـرَت را این جملۀ آخر عزیزم با حسین است: با خود مَبَـر در قـتلـگه انگـشترت را |